هم چو قومی که تحری می کنند


بر خیال قبله سویی می تنند

چونک کعبه رو نماید صبحگاه


کشف گردد که کی گم کردست راه

یا چو غواصان به زیر قعر آب


هر کسی چیزی همی چیند شتاب

بر امید گوهر و در ثمین


توبره پر می کنند از آن و این

چون بر آیند از تگ دریای ژرف


کشف گردد صاحب در شگرف

وآن دگر که برد مروارید خرد


وآن دگر که سنگ ریزه و شبه برد

هکذی یبلوهم بالساهره


فتنة ذات افتضاح قاهره

هم چنین هر قوم چون پروانگان


گرد شمعی پرزنان اندر جهان

خویشتن بر آتشی برمی زنند


گرد شمع خود طوافی می کنند

بر امید آتش موسی بخت


کز لهیبش سبزتر گردد درخت

فضل آن آتش شنیده هر رمه


هر شرر را آن گمان برده همه

چون برآید صبحدم نور خلود


وا نماید هر یکی چه شمع بود

هر کرا پر سوخت زان شمع ظفر


بدهدش آن شمع خوش هشتاد پر

جوق پروانهٔ دو دیده دوخته


مانده زیر شمع بد پر سوخته

می تپد اندر پشیمانی و سوز


می کند آه از هوای چشم دوز

شمع او گوید که چون من سوختم


کی ترا برهانم از سوز و ستم

شمع او گریان که من سرسوخته


چون کنم مر غیر را افروخته